سال نخست جنگ ایران و عراق سال بسیار تلخی برای ایرانیان بود. هنوز یک سال هم از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود و آتش آشوب جداییطلبان و بحرانهای مختلف خارجی و داخلی در گوشهوکنار ایران زبانه میکشید. در این شرایط صدام با همۀ توان نظامی عراق به ایران حمله کرد اما عملیاتهای ایران همه شکست میخوردند. محسن رضایی در همین شرایط بود که پایههای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بنا گذاشت. سپاه پاسداران با عملیاتهای محدود کار خود را آغاز کرد و با گذشت یک سال کار به جایی رسید که توانست صدام را تا مرز بینالمللی عقب بزند.سال نخست جنگ ایران و عراق سال بسیار تلخی برای ایرانیان بود. هنوز یک سال هم از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود و آتش آشوب جداییطلبان و بحرانهای مختلف خارجی و داخلی در گوشهوکنار ایران زبانه میکشید. در این شرایط صدام با همۀ توان نظامی عراق به ایران حمله کرد اما عملیاتهای ایران همه شکست میخوردند. محسن رضایی در همین شرایط بود که پایههای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بنا گذاشت. سپاه پاسداران با عملیاتهای محدود کار خود را آغاز کرد و با گذشت یک سال کار به جایی رسید که توانست صدام را تا مرز بینالمللی عقب بزند.کتاب «جنگ به روایت فرمانده» مکتوبشدۀ سخنان سرلشکر محسن رضایی دربارۀ شکلگیری سپاه و فعالیتهایش از آغاز تا پایان جنگ است. او از با نگاه یک فرمانده کل و در زمانی که جنگ به اتمام رسیده است و نگاه دقیقتری میتوان به وقایع آن داشت، جنگ را به چند دورۀ متفاوت تقسیم میکند: دورۀ تهاجم گستردۀ عراق تا متوقف شدن صدام، دورۀ تحول در جنگ و پیروزیهای ایران، دوران عدم الفتح یا دورانی که هیچ یک از طرفین به پیروزی بزرگی دست نمییافتند، دورۀ پیروزیهای نهایی ایران، دورهای که عملیاتهای ایران به جای جنوب به غرب انتقال پیدا کرد و در نهایت سال سرنوشت، سالی که جنگ به پایان رسید. محسن رضایی در هر یک از این دورهها به تفصیل اختلافنظرهای فرماندهان نظامی ایران با هم، مشکلات فرماندهان نظامی با مسئولان سیاسی، نقش آمریکا و دیگر کشورهای خارجی در جنگ، ایدههای فرماندهان برای اجرای عملیات و کسب پیروزی و مسائلی از این دست را بررسی میکند. در پایان هر بخش نیز شنوندگان او پرسشهایی اساسی مطرح کرده بودند که این پرسشها و پاسخها نیز مکتوب شده است. در پایان کتاب دکتر رضایی دو نکتۀ اساسی را که از نظر ایشان سبب پیروزیهای ایران میشدند، شرح داده است. یکی بررسی هویت انقلابی رزمندگان ایران است و دیگری روش «توسعۀ تجربی» ، روشی ابتکاری که سپاه در طول جنگ برای پیشرفت نیروهای خودش ابداع کرده بود.این کتاب بهصورت موجز اطلاعاتی گسترده و البته دقیق دربارۀ تاریخ جنگ ایران و عراق و نقش سپاه، یکی از مشهورترین نیروهای نظامی دنیا، میدهد و ازاینجهت برای پژوهشگران نیز بسیار سودمند است.
سکوتی خوفناک میدان را فراگرفته، دری باز می شود و کودکی بی خبر از همه جا به وسط خیابان می دود و مادری هراسان در پی او...صدای گلوله تک تیرانداز بلند می شود...چمران شاهد ماجرا، مادر را به همراه کودک به درون خانه می کشد...حیاط خانه سرخ از خون سینه مادر... فالانژهای مسیحی در جنگ صلیبی مدرن به احدی رحم نمی کنند.... پایین تر و در نزدیکی مرز، چپ های مخالف فالانژ نیز سینه پدری را نشانه می روند ... در سویی دیگر اسرائیلی ها مردان روستایی را در پیش چشم زنان و کودکان سر می برند؛ زنان و کودکانشان را نیز رها می کنند تا خبر جنایت را به دیگر روستاها برسانند و جنوبی های لبنان را از ماندن در نزدیکی مرز منصرف کنند... لبنان مرکز توطئه قدرتهای دور و نزدیک شده: پیروان صدام عراقی، وابستگان به قذافی حاکم لیبی، چپ های شوروی، تبلیغاتچی های آمریکایی و فرانسوی و حقوق بگیران اردنی، مصری ها و... قربانی اما یکی است: محرومین...در این حین صدر به لبنان می آید. هنر او فهمیدن هدف توطئه هاست: "درگیر ساختن گروه ها با مقاومت فلسطینی و حذف مقاومت بدون دخالت اسرائیل"... همراه با چمران "حرکت محرومین" و "سازمان امل" را شکل می دهند، رنج ها و تهمت ها را بجان می خرند و با گذشت، مانع از حذف مقاومت فلسطینی می شوند. از این به بعد تاریخ لبنان، شرافت را درکنار خیانت و بصیرت را در کنار جهالت به نمایش می گذارد...سکوتی خوفناک میدان را فراگرفته، دری باز می شود و کودکی بی خبر از همه جا به وسط خیابان می دود و مادری هراسان در پی او...صدای گلوله تک تیرانداز بلند می شود...چمران شاهد ماجرا، مادر را به همراه کودک به درون خانه می کشد...حیاط خانه سرخ از خون سینه مادر... فالانژهای مسیحی در جنگ صلیبی مدرن به احدی رحم نمی کنند.... پایین تر و در نزدیکی مرز، چپ های مخالف فالانژ نیز سینه پدری را نشانه می روند ... در سویی دیگر اسرائیلی ها مردان روستایی را در پیش چشم زنان و کودکان سر می برند؛ زنان و کودکانشان را نیز رها می کنند تا خبر جنایت را به دیگر روستاها برسانند و جنوبی های لبنان را از ماندن در نزدیکی مرز منصرف کنند... لبنان مرکز توطئه قدرتهای دور و نزدیک شده: پیروان صدام عراقی، وابستگان به قذافی حاکم لیبی، چپ های شوروی، تبلیغاتچی های آمریکایی و فرانسوی و حقوق بگیران اردنی، مصری ها و... قربانی اما یکی است: محرومین...در این حین صدر به لبنان می آید. هنر او فهمیدن هدف توطئه هاست: "درگیر ساختن گروه ها با مقاومت فلسطینی و حذف مقاومت بدون دخالت اسرائیل"... همراه با چمران "حرکت محرومین" و "سازمان امل" را شکل می دهند، رنج ها و تهمت ها را بجان می خرند و با گذشت، مانع از حذف مقاومت فلسطینی می شوند. از این به بعد تاریخ لبنان، شرافت را درکنار خیانت و بصیرت را در کنار جهالت به نمایش می گذارد...
کتاب "همه برای مقاومت" اثری است بی مانند از مشاهدات دکتر مصطفی چمران استادی ایرانی که برای نجات فلسطین، آمریکا را رها و رهسپار لبنان می شود. او با این اثر برای پیروان مقاومت چراغی را فروزان می کند تا بدان وسیله دریابند که جناح محرومین در برابر سیل انحرافات، توطئه ها و جنایت ها چگونه می تواند به پیروزی رسد و در هنگامه پیکار با دشمن بیرونی چگونه باید در داخل کشور با حفظ هویت و بدون وابستگی شرقی یا غربی و با پرهیز از آشوب آفرینی، حقوق سیاسی و اجتماعی خود را به پیش کشد...چمران نقش خیانتگرانه چپ ها، جنایتگری فالانژهای وابسته به غرب، توطئه اسرائیلی ها، سادگی جوانان و جهل برخی سران وابسته به مقاومت را به روشنی آشکار می کند. او پرده از ربایش امام موسی صدر و ریشه های بحران های امروز در خاورمیانه بر می دارد.
...صدای انفجار که بلند شد بوی خون همه جا را گرفت، چشمانم دیگر نمی دید ولی می دیدم که نمی بینم، دشت و صحرا و همه چیز سرخ شده بود، بدنم سنگین و غیر قابل حرکت، ریه ام یاری نمی کرد، گویی کاملا دریده شده بود. برای هر فریاد صرفا تشتی از خون به دهانم می آمد. دستم لغزید و در چاله ای لزج فرو رفت.حیرت کردم؛ از صبح آنجا بودم اما چاله ای نبود، زمینی خشک و سخت. ریشه های گیاهان را در آن چاله لزج حس می کردم.کمی که چشمانم دید، جگرخراشانه فریاد زدم..چشمانم سیاه شد...نه چاله ای در کار بود و نه ریشه گیاهی ...دستانم تا آرنج در بدن نصف شده حسین همرزمی ام فرو رفته بود......صدای انفجار که بلند شد بوی خون همه جا را گرفت، چشمانم دیگر نمی دید ولی می دیدم که نمی بینم، دشت و صحرا و همه چیز سرخ شده بود، بدنم سنگین و غیر قابل حرکت، ریه ام یاری نمی کرد، گویی کاملا دریده شده بود. برای هر فریاد صرفا تشتی از خون به دهانم می آمد. دستم لغزید و در چاله ای لزج فرو رفت.حیرت کردم؛ از صبح آنجا بودم اما چاله ای نبود، زمینی خشک و سخت. ریشه های گیاهان را در آن چاله لزج حس می کردم.کمی که چشمانم دید، جگرخراشانه فریاد زدم..چشمانم سیاه شد...نه چاله ای در کار بود و نه ریشه گیاهی ...دستانم تا آرنج در بدن نصف شده حسین همرزمی ام فرو رفته بود...این وقایع در سال های جبهه آن قدر برایم تکرار شد تا درک کردم، آنچه لمسش را می خواستم. حقیقتی که سالیان درازی در پی آن بودم؛ سالیانی پیش از ورود به جبهه. دیگر دانستم چیزی وجود دارد که حتی ارزش تکه تکه شدن داشته باشد، چیزی فرای زندگی های های روزمره؛ چیزی که تو جانت را برای آن بدهی. چیزی همچون پرده دری از ظلمت و هویدا سازی حقیقت. نمی فهمی می دانم سخت است...باید لمسش کنی...«زمین ناله میکند»/ My Absent Comrades خاطرات محمود شیرافکن از سالهای جوانیاش است، او که مشتاقانه و با سری پر شور خانه و خانواده ای مرفه را برای یافتن سوالات خود رها می کند. نخست به خواندن و پرسیدن روی می آورد، چیزهایی می یابد اما همه چیز را نه. دوباره می دود این بار نه برای دانستن که برای تجربه. جبهه و جنگ را که می بیند، می فهمد که میدان تجربه آنجاست. پا بدان می گذارد تا سرانجام حقیقت گمشده اش را لمس کند...حقیقتی به ارزش حیات..... این کتاب، فریاد خاطرات ذهنی است که در این جنگ پرورش یافته و هرگز از آن حقایق جدا نمی شود. در این کتاب او تمام آن مشاهدات و لمس هایش را بیپرده، دقیقا همانطور که خود به چشم دیده و به تن چشیده، با هیجانی که گویی اکنون نیز در همان میدان است، روایت می کند.
محسن مطلق دانشآموز بود که به جبهه رفت و دفاع از میهنش را به مدرسه ترجیح داد. او در این کتاب از رزم در عملیاتها و احوالات پشت جبهه و اردوگاهها نوشته است. کتاب با تشکیلشدن دوبارۀ «گردان کمیل»، بعد از انحلالش، آغاز میشود و سپس با شرح راز و نیازها، مناجاتها، شهادتها و اوضاع رزمندگان آن ادامه پیدا میکند. یکی از ویژگیهای نثر مطلق توجه او به جزئیات است. او با دقت توانسته فضای شاد و شوخیهای رزمندگان را در کنار عبادتها و تهجدهای شبانۀ آنان و از طرف دیگر عزاداریهای آنان را به خوبی نشان دهد. خاطرات او از جهت ضبط ادبیات شفاهی رزمندگان نیز بسیار غنی است. سوزناکترین صحنههای کتاب زمانی است که مطلق در خط اول نبرد مبارزه میکند و شهادت دوستانش را در کنارش توصیف میکند که چطور یکبهیک بر خاک میغلتند و بعد هم از دلتنگی خود برای آنان و از آرزویش برای پیوستن به آنان مینویسد.محسن مطلق دانشآموز بود که به جبهه رفت و دفاع از میهنش را به مدرسه ترجیح داد. او در این کتاب از رزم در عملیاتها و احوالات پشت جبهه و اردوگاهها نوشته است. کتاب با تشکیلشدن دوبارۀ «گردان کمیل»، بعد از انحلالش، آغاز میشود و سپس با شرح راز و نیازها، مناجاتها، شهادتها و اوضاع رزمندگان آن ادامه پیدا میکند. یکی از ویژگیهای نثر مطلق توجه او به جزئیات است. او با دقت توانسته فضای شاد و شوخیهای رزمندگان را در کنار عبادتها و تهجدهای شبانۀ آنان و از طرف دیگر عزاداریهای آنان را به خوبی نشان دهد. خاطرات او از جهت ضبط ادبیات شفاهی رزمندگان نیز بسیار غنی است. سوزناکترین صحنههای کتاب زمانی است که مطلق در خط اول نبرد مبارزه میکند و شهادت دوستانش را در کنارش توصیف میکند که چطور یکبهیک بر خاک میغلتند و بعد هم از دلتنگی خود برای آنان و از آرزویش برای پیوستن به آنان مینویسد.محسن مطلق در همان روزهای جنگ ایران و عراق بهروشنی و بدون حاشیه واقعیاتی را که در جبهه میگذشته روایت کرده و توانسته در این کتاب شرایط روحی و روانی رزمندگان ایرانی را به تصویر بکشد و از این جهت برای پژوهشهای جامعهشناختی بسیار کارآمد است. برای مثال اریک بوتل، محقق انجمن ایرانشناسی فرانسه، در نوشتن رسالۀ خود دربارۀ بررسی انسانیشناختی و جامعهشناختی مفهوم شهادت بر مبنای آثار ادبی جنگ، به این کتاب هم توجه خاصی داشت.این کتاب در بخش «خاطرات» در جشنوارۀ «20 سال ادبیات پایداری» در سال 1379 توانست رتبۀ دوم را کسب کند.
ندایی آمد از سوی پروردگار: «فاخلَع نعلیک، إنک بالوادِ المقدس طُوی» کفشهایت را درآور، اینجا وادی مقدس طوی است. ای موسی، اینجا وادی مقدس است.ندایی آمد از سوی پروردگار: «فاخلَع نعلیک، إنک بالوادِ المقدس طُوی» کفشهایت را درآور، اینجا وادی مقدس طوی است. ای موسی، اینجا وادی مقدس است.نویسندۀ کتاب «پابرهنه در وادی مقدس» جبهههای جنگ ایران را همان وادی مقدس،سرزمین طوی، دانسته است، جایی که باید همانند سرزمین طوی کفش از پا درآورد، درست مانند شهید سید حمید میرافضلی، یعنی کسی که این کتاب دربارهاش نوشته شده است، کسی که عادت داشت بدون کفش روی خاکو سنگ جبههها قدم بردارد. او در ابتدای جنگ عضو ستاد چریکی شیخ هادی بود. معروف است سروکلۀ او هرجا که خبری از عملیات بود پیدا میشد. فرقی نمیکرد در جبهههای غرب باشد یا جنوب، درهرصورت با موتوری که داشت خودش را میرساند. در عملیات والفجر4 به سختی مجروح شد. به همین دلیل او را فرستادند شهر اما همینکه کمی حالش بهتر شد برگشت جبهه آن هم برای "شناسایی". میرافضلی در عملیاتهای شناسایی هم ید طولایی داشت. وقت زیادی را برای شناسایی منطقۀ هورالعظیم پیش از عملیات خیبر گذاشت و مدتها در آبهای سرد منطقه به گشتزنی پرداخت. همین هم باعث بهوجودآمدن دردی در پایش شد که تا آخر عمر همراهش بود. در عملیات خیبر ازآنجا که منطقه را خوب میشناخت، نیروها را همراهی میکرد و در همین عملیات هم شیمیایی شد و نهایتا وقتی که ترکِ شهید همت سوار موتور شده بود، گلولۀ تانکِ عراقی هر دو را به شهادت رساند. جنازهاش را که برای دفن به رفسنجان آوردند، جمعیت انبوهی جنازهاش را تا گلزار شهدا تشییع کردند.این کتاب به خوبی توانسته داستان یکی از مخلصترین نیروهای نظامی ایران را در جنگ به تصویر بکشد، کسی که در نوجوانی نسبتی با مذهب نداشت اما تغییر کرد و در جنگ تبدیل به یکی از فرماندهان شد و حتی هر وقت که به شهرش برمیگشت هم دنبال این بود که افراد بیشتری را برای جنگیدن جذب کند.
«فقط تو میتوانی به آنها کمک کنی. آزادت میکنم که بروی. به آنها بگو ما مردم بدی نیستیم، اما از خاکمان نمیگذریم. شهر را پس میگیریم اما نمیخواهیم خونینشهر شود.... برو به آنها بگو تسلیم شوند و به هر حال، این خیلی بهتر از مردن است. همین!» هنوز ترجمۀ حرفهایش تمام نشده بود که سرنیزهاش را درآورد و به سوی اسیر عراقی رفت. چشمهای او از وحشت گرد شد. حسین جلو رفت و بند پوتینی را که دور دستهای او با گرههای کور بسته شده بود، برید. عراقی به دستش نگاه کرد و به حسین، که حالتی جدی اما تشویقکننده داشت. اسیر عراقی لبهای خشک داغمهبستهاش را چند بار آرام به هم زد. انگار برای گفتن حرفی تردید میکرد. بعد از چند لحظه، شمرده و آرام پرسید: «تو کی هستی؟»«فقط تو میتوانی به آنها کمک کنی. آزادت میکنم که بروی. به آنها بگو ما مردم بدی نیستیم، اما از خاکمان نمیگذریم. شهر را پس میگیریم اما نمیخواهیم خونینشهر شود.... برو به آنها بگو تسلیم شوند و به هر حال، این خیلی بهتر از مردن است. همین!» هنوز ترجمۀ حرفهایش تمام نشده بود که سرنیزهاش را درآورد و به سوی اسیر عراقی رفت. چشمهای او از وحشت گرد شد. حسین جلو رفت و بند پوتینی را که دور دستهای او با گرههای کور بسته شده بود، برید. عراقی به دستش نگاه کرد و به حسین، که حالتی جدی اما تشویقکننده داشت. اسیر عراقی لبهای خشک داغمهبستهاش را چند بار آرام به هم زد. انگار برای گفتن حرفی تردید میکرد. بعد از چند لحظه، شمرده و آرام پرسید: «تو کی هستی؟»جواب داد: «حسین، حسین خرازی، فرمانده تیپ اصفهانیها».***«شما فرمانده را میشناسید؟» مجموعۀ 9 داستان کوتاه دربارۀ شهید سرلشکر حسین خرازی، فرمانده ایرانی در جنگ با صدام است؛ فرمانده محبوبی که با یک دست میجنگید. این کتاب که مخاطب اصلی آن نوجوانان هستند، تاکنون در ایران بیش از ده بار با شمارگانی بیش از صدهزار نسخه منتشر شده است.
فرشته و منوچهر، هر دو انقلابی شده بودند. در گیرودار تظاهرات پیش از انقلاب و جنگهای خیابانی روزهای پیروزی انقلاب با هم آشنا شدند. چیزی از انقلاب نگذشته بود که منوچهر آمد به خواستگاری فرشته؛ فرشته که از همان روزهای انقلاب منتظر منوچهر بود.فرشته و منوچهر، هر دو انقلابی شده بودند. در گیرودار تظاهرات پیش از انقلاب و جنگهای خیابانی روزهای پیروزی انقلاب با هم آشنا شدند. چیزی از انقلاب نگذشته بود که منوچهر آمد به خواستگاری فرشته؛ فرشته که از همان روزهای انقلاب منتظر منوچهر بود.اما منوچهر مرد جنگ بود. رفت جنگ. جنگ که تمام شد، تمام تنش پر از ترکش بود و سلولهایش شیمیاییشده! «بعد از جنگ و فوت امام، زندگی آدمهای جنگ وارد مرحلۀ جدیدی شد. نه کسی آنها را میشناخت، نه آنها کسی را میشناختند. منوچهر میگفت: کسی که باهاش تا دیروز توی یک کاسه آبگوشت میخوردیم، حالا که میخواهیم برویم توی اتاقش، باید از منشی و نماینده و دفتردارش وقت قبلی بگیریم!» اما منوچهر و فرشته نمیخواستند اینطور زندگی کنند. نمیتوانستند. منوچهر اصلا دنبال ثبت مدارک حضورش در جبهه و گرفتن مزایایش نشد. اما روز به روز حالش بدتر میشد. به خاطر بمبهای شیمیایی سرطان همۀ تنش را گرفته بود. منوچهر میگفت تنها چیزی که مانع شد که شهید شوم، دلبستگی به تو بوده فرشته! ده سال دیگر هم منوچهر و فرشته عاشق هم بودند، در تکتک لحظات. فرشته ده سال از منوچهر پرستاری کرد. اما دیگر بدن منوچهر جای سالمی برای زندهماندن نداشت. منوچهر فقط درد میکشید و عاشقانه فرشته را نگاه میکرد. اما فرشته خودخواه شده بود. منوچهر را برای خودش نگه داشته بود. حاضر شده بود بدترین دردها را بکشد، ولی بماند. آخر دیگر تاب نیاورد، دستش را بالا آورد و گفت: «خدایا، من راضیام به رضای تو. دلم نمیخواهد منوچهر بیشتر از این درد بکشد.»«مشتاق بوی خاک» روایت زندگیِ عاشقانۀ یکی از جانبازان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است که مملو است از درد و رنج و همراهی و دلنکندن. این کتاب یکی از پرفروشترین کتابهای جنگ در ایران است که تاکنون بیش از 110هزار نسخه و 20 بار چاپ شده است.
پیرزن گفت: «جهیزیۀ دخترم تو زیرزمین مانده. با بدبختی جمع کردمش.» مهدی به دوستانش گفت: «یاالله، بیایید جلوی در خانه سد درست کنیم.. زود باشید.» راه آب را بستند که سیل نتواند به خانه پیرزن نفوذ کند. مهدی به کوچه دوید و وانت آتشنشانی را پیدا کرد و به طرف خانۀ پیرزن آورد. چند لحظۀ بعد، شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب مکیده شد. مهدی غرق گل و لای بود. پیرزن گفت: «خیر ببینی پسرم... یکی مثل تو کمکم میکند... آنوقت شهردار ذلیلشده از صبح تا حالا پیدایش نیست. مگر دستم بهش نرسد...» مهدی خانۀ پیرزن را مرتب کرد و وقتی دید گروههای امدادی دارند پتو و پوشاک و غذا را بین سیلزدهها تقسیم میکنند، از پیرزن خداحافظی کرد. پیرزن گریهکنان دست به آسمان بلند کرد و گفت: «پسرم خیر از جوانیات ببینی. خدا از تو راضی باشد. خدا بگویم این شهردار را چه کند! کاش یک جو از غیرت و مردانگی تو را داشت!» مهدی از خانه بیرون رفت. پیرزن همچنان او را دعا و شهردار را نفرین میکرد و نمیدانست این دو، یک نفرند!پیرزن گفت: «جهیزیۀ دخترم تو زیرزمین مانده. با بدبختی جمع کردمش.» مهدی به دوستانش گفت: «یاالله، بیایید جلوی در خانه سد درست کنیم.. زود باشید.» راه آب را بستند که سیل نتواند به خانه پیرزن نفوذ کند. مهدی به کوچه دوید و وانت آتشنشانی را پیدا کرد و به طرف خانۀ پیرزن آورد. چند لحظۀ بعد، شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب مکیده شد. مهدی غرق گل و لای بود. پیرزن گفت: «خیر ببینی پسرم... یکی مثل تو کمکم میکند... آنوقت شهردار ذلیلشده از صبح تا حالا پیدایش نیست. مگر دستم بهش نرسد...» مهدی خانۀ پیرزن را مرتب کرد و وقتی دید گروههای امدادی دارند پتو و پوشاک و غذا را بین سیلزدهها تقسیم میکنند، از پیرزن خداحافظی کرد. پیرزن گریهکنان دست به آسمان بلند کرد و گفت: «پسرم خیر از جوانیات ببینی. خدا از تو راضی باشد. خدا بگویم این شهردار را چه کند! کاش یک جو از غیرت و مردانگی تو را داشت!» مهدی از خانه بیرون رفت. پیرزن همچنان او را دعا و شهردار را نفرین میکرد و نمیدانست این دو، یک نفرند! «دعا و نفرین بر آقای شهردار» مجموعۀ 11 داستان کوتاه مستند دربارۀ مهدی باکری، جوان انقلابی و سپس فرمانده نیروهای ایرانی در مقابل رژیم بعثی عراق است. این کتاب که داوود امیریان، نویسندۀ مشهور ایرانی در حوزۀ ادبیات نوجوانان آن را نوشته، تاکنون در ایران بیش از 15 بار در بیش از صدهزار نسخه منتشر شده است.
سید محمدعلی رحیمی فعالیتهای فرهنگی خود را پیش از انقلاب آغاز کرد. اما برنامهاش از همان موقع مشخص بود. بههمیندلیل هم برای مریم قاسمی پیش از ازدواج شرط میگذارد که او را در سفر به خارج ایران برای ادامۀ کارهای فرهنگیاش همراهی کند. اولین مأموریتش کارکردن در «خانۀ فرهنگ» دهلی و همزمان تحصیل در دانشگاه آنجاست. جالب اینجاست که تا مدتها حقوقی هم نمیگرفت و با پول اسبابشان، که در ایران فروخته بودند، بهسختی گذران میکردند. آنجا برنامههایی خاصِ کودکان، تئاترهای هنری-انقلابی و همایشهای مختلف اجرا میکرد که برای مردم هند بسیار جذاب بود. همین سالهاست که خبر شهادت گنجی، رایزن فرهنگی ایران در لاهور پاکستان، به گوشش میرسد اما شاید هیچوقت فکر نمیکرد که دست روزگار سرانجامی مانند گنجی برایش رقم خواهد زد.سید محمدعلی رحیمی فعالیتهای فرهنگی خود را پیش از انقلاب آغاز کرد. اما برنامهاش از همان موقع مشخص بود. بههمیندلیل هم برای مریم قاسمی پیش از ازدواج شرط میگذارد که او را در سفر به خارج ایران برای ادامۀ کارهای فرهنگیاش همراهی کند. اولین مأموریتش کارکردن در «خانۀ فرهنگ» دهلی و همزمان تحصیل در دانشگاه آنجاست. جالب اینجاست که تا مدتها حقوقی هم نمیگرفت و با پول اسبابشان، که در ایران فروخته بودند، بهسختی گذران میکردند. آنجا برنامههایی خاصِ کودکان، تئاترهای هنری-انقلابی و همایشهای مختلف اجرا میکرد که برای مردم هند بسیار جذاب بود. همین سالهاست که خبر شهادت گنجی، رایزن فرهنگی ایران در لاهور پاکستان، به گوشش میرسد اما شاید هیچوقت فکر نمیکرد که دست روزگار سرانجامی مانند گنجی برایش رقم خواهد زد.بعد از بازگشت به ایران و انجام چندین مأموریت به افغانستان و کشورهای آفریقایی (غنا، توگو، نیجریه و ...) سرانجام آخرین مأموریت او ابلاغ میشود، رایزنی فرهنگی در مولتان پاکستان. او یکتنه به رایزنی فرهنگی رونق میدهد، 18 ساعت در شبانهروز کار میکند. رونق و جمعیت و تأثیرگذاری برنامههایش خشم لشکر جهنگوی را برمیانگیزد، لشکری که اصلا برای دشمنی با شیعیان ایجاد شده بود. چندین بار رحیمی را تهدید میکنند اما باز هم رحیمی، با تمام توان، به فعالیتهایش ادامه میدهد تا آنکه صبر لشکر جهنگوی تمام میشود. در عملیاتی خونین به رایزنی فرهنگی حمله میکنند و رحیمی را با هفت نفر از همکاران پاکستانیاش به شهادت میرسانند. رحیمی برای وحدت شیعه و سنی تلاش بسیاری میکرد، در همۀ کارها روی اشتراکهای اهل سنت و شیعیان تمرکز میکرد تا از هرگونه اختلاف و تفرقه دوری کرده باشد. برای انجام این کار خواب و خوراک نداشت تاحدیکه دیدن چند ساعتۀ او برای خانوادهاش اتفاقی غیرمنتظره بود. بااینحال سعی میکرد که هر چندهفته یکبار برنامهای ویژه برای خانوادهاش داشته باشد. علاقۀ بین پدر و فرزندانش و رابطۀ آنان از صحنههای جذاب کتاب است.زینب عرفانیان، نویسندۀ کتاب، یک سال وقت گذاشت تا بتواند مصاحبههایی را که با همسر رحیمی، قاسمی، انجام داده بود پیاده و با استفاده از تکنیکهای داستاننویسی به کتاب «رسول مولتان» تبدیل کند، روایتی پرکشش از مردی جهانوطن که بیوقفه کار میکرد تا مسلمانان سراسر دنیا، شیعه و سنی، زندگی بهتری داشته باشند.
آیتالله خمینی که بعدها در ایران و جهان اسلام به عنوان «امام» شناخته شد، نخستین رهبر دینی مسلمان بود که توانست یک نظام پادشاهی را، که تماما تحت حمایت بزرگترین قدرتهای جهان بود، با برپایی یک انقلاب بزرگ مردمی، ساقط کند و یک حکومت دینی را بسازد؛ آنهم در قرن بیستم و زمانی که بسیاری از اندیشمندان دیگر هرگونه کارکرد اجتماعی دین را مطلقا منتفی و غیرممکن میدانستند. امام خمینی حرکت انقلابیاش را در سال 1342 با یک سخنرانی تند علیه شاه پهلوی آغاز کرد، سخنرانیای که منجر به مدتی بازداشت او و کشتار جمع کثیری از مردم شد و 15 سال بعد در سال 1357 نتیجه داد. اما امام خمینی که در سال 42 پیرمردی تقریبا 60 ساله بود، تا پیش از آن کجا بود و چه کرده بود؟ آیا تنها مثل دیگر روحانیون در حوزههای عملیه تحصیل و تدریس کرده بود و فعالیت سیاسیای نداشت؟ کودکی او مصادف با انقلاب مشروطه و جوانیاش همزمان با جنگ جهانی اول بود. آیا او از آغاز دوران تحصیلش مواضع سیاسی نداشته است؟کتاب «زندگینامۀ سیاسی امام خمینی» کتابی تحلیلی است دربارۀ جنبۀ سیاسی و پنهان زندگی امام خمینی پیش از آغاز انقلاب اسلامی. این کتاب به دست یکی از مشهورترین پژوهشگران تاریخ ایران، آقای دکتر محمدحسن رجبی دوانی، نوشته شده است و یکی از مهمترین منابع تحقیق دربارۀ تاریخ انقلاب اسلامی و شخصیت امام خمینی (ره) است.